مصاحبه با دیوید هاروی درباره جنبش «اشغال وال استریت»
منبع: تلویزیون اینترنتی «حالا دمکراسی»
در قسمت دوم مصاحبه ما با دیوید هاروی، نظریهپرداز اجتماعی، او اشاره میکند که داشتن یک «مرکز شهری» کلید موفقیت «اشغال والاستریت» بوده است: «ما در حال حاضر یک طبقه ثروتمند جهانی داریم که اساساً بر جهان حکمرانی میکند». هاروی میگوید: «تنها راه به چالش کشیدن این قدرت، جنبشهای وسیع تودهای است». وی همچنین در مورد کارل مارکس، و در این مورد که هیچ اثباتی برای این ادعا که ریاضت باعث ایجاد رشد اقتصادی میشود وجود ندارد، و این که بسیاری از از مزایای اجتماعی امروز از طریق مبارزهٔ طبقاتی بهدست آمدهاند، صحبت کرد.
ایمی گودمن: ما در حضور یکی از پیشگامان نظریهپرداز اجتماعی، دیوید هاروی، استاد ممتاز انسان شناسی در مرکز تحصیلات تکمیلی دانشگاه شهر نیویورک، هستیم. تازهترین کتاب او «شهرهای شورشی: از سمت راست به شهر تا انقلاب شهری» نام دارد. پروفسور هاروی، آیا شما فکر میکنید جنبش «اشغال»، جنبش «اشغال والاستریت»، یک انقلاب شهری است؟
دیوید هاروی: من فکر میکنم که جنبش از شهر بهعنوان یک پایگاه استفاده میکند. ما همچنین شاهد ظهور جنبش در مناطق حومهٔ شهر نیز هستیم، منتها جنبش از شهر بهعنوان مکانی برای بسیج مردم استفاده میکند. و آنچه ما میبینیم، در واقع، در یک معنا، از ویژگیهای مشترک میان میدان «التحریر» و میدان «مدیسون»، یعنی استفاده از یک فضای مرکزی برای سازماندهی و طرح خواستههای سیاسی بود. و این ویژگی سابقهای بسیار طولانی دارد. وقتی این حرکت در این میدانها صورت میگیرد، همهچیز تمایل به تغییر دارد. بنابراین، من فکر میکنم در واقع مراکز شهری بسیاری از جنبشهای «والاستریت» جهان یک بخش مهم (از معمای گسترش این جنبش) است.
ایمی گودمن: خیلی جالب است که این جنبش در زمان پرزیدنت اوباما پدیدار گشت و در واقع بهشکلی بهصورت انفجار در آمد و نه در زمان ریاست جمهوری پرزیدنت بوش.
دیوید هاروی: خوب، من متأسفم که این را میگویم، اما من فکر میکنم اکثر مردم دیدند که این حزب «وال استریت»، که من آن را به این اسم مینامم، علیه هر دو حزب جمهوریخواه و دموکرات است. بنابراین، بدون توجه به آنچه پرزیدنت اوباما میخواست انجام دهد، او در مقابل حزب دموکرات قرار داشت که واقعاً تمایلی ندارد که در برابر منافع شرکتهای مالی بزرگ قرار بگیرد. بنابراین، آنچه ما میبینیم یک نوع فساد سیاسی توسط الیگارشی مالی بزرگ است. منظورم این است که، کنگرهٔ حاضر بهترین کنگرهای است که با پول میتوان خرید. فکر میکنم این جمله را بهنوعی «مارک تواین» گفته است. این در واقع چیزی است که اکنون صورت میگیرد. من فکر میکنم، با توجه به تصمیمات اخیر، دادگاه عالی پول اکنون تمام تصمیمات سیاسی را کنترل میکند. بدین ترتیب هر دو حزب سیاسی در واقع در این بازی گسترش پول گرفتار شدهاند. بنابراین، من فکر میکنم جنبش «اشغال والاستریت» بهنوعی میگوید، ما باید برای متوقف کردن این الیگارشی مالی از راههای دیگری غیر از شیوههایی که ثروتمندان برای ابراز نظر سیاسی، مثلاً از طریق «سوپرپاکها» و دیگر شیوهها، استفاده میکنند، استقاده کنیم. در واقع تنها راه ابراز نظر سیاسی است که برای اقشار کم درآمد وجود دارد. تنها امکانی که این الیگارشی مالی در اختیار این مردم قرار داده است، حضور در خیابانها است.
ایمی گودمن: در اوایل این سال، ما با «پل میسون»، سردبیر اقتصادی بی بی سی «نیوز نایت» گفتگویی داشتیم. آخرین کتاب او «چرا در همه جا شروع میشود: انقلاب های جدید جهانی» نام دارد. من از او سؤال کردم، چرا یونانیها از شبکه تأمین اجتماعی خارج میشوند؟ و چرا تعداد زیادی از مردم دیگر به سیستم خدمات درمانی دسترسی ندارند؟ وی در جواب، در ارتباط با سیستم خدمات درمانی یونان گفت:
«در یونان مردم مبلغ کمی را در قبال بیمهٔ خدمات درمانی باید پرداخت کنند، همینطور در قبال دارو و درمان. اما آنچه اتفاق افتاده است، البته، بهواسطهٔ راهحلهای ارائه شده در یونان توسط صندوق بینالمللی پول و اتحادیهٔ اروپا که شامل افزایش مالیات چشمگیری است، وضعیت مردم تغییر کرده است. بهطوری که آنها باید مالیات ریاضتی پرداخت کنند، و این مالیات از طریق صورتحساب برق جمعآوری میشود. یک نفر صورتحساب برق خود را به من نشان داد: ۳۵۰ یورو در هر ماه. به دلار چقدر می شود؟ چهار صد؟ اما مبلغ بخش اصلی آن در واقع مالیات است. و اگر شما آن را پرداخت نکنید، برق قطع میشود. در حال حاضر، این فرد ۵۰۰ یورو در ماه درآمد دارد. بنابراین، پولی که شما باید برای مراقبتهای بهداشتی خود پرداخت کنید عملاً دیگر وجود ندارد. و این ابداً خوب نیست، چرا که آنها اول باید فکرغذا باشند و بعد مراقبتهای بهداشتی. بنابراین مردم از عهدهٔ همان مبلغ کم بیمه خدمات درمانی هم برنمیآیند».
این پاسخ «پل میسون» از بی بی سی است. پاسخ شما چیست، پروفسور هاروی؟
دیوید هاروی: خوب، این چیزی است که در ۳۰ سال گذشته در حال اتفاق افتادن بوده است. این چیزی است که من بهنوعی آن را ضدانقلاب نئولیبرالی مینامم، که در دههٔ ۱۹۷۰ آغاز گشت و دولت را مجبور میسازد که بهطور فزاینده هر نوع تأمین اجتماعی را قطع کند. و نیز، البته، دولت کمتر و کمتر مسؤول حفظ محیط زیست میگردد. بنابراین، این یک حرکت سیاسی بود که در دوران ریگان آغاز شد و حتی در دولت کلینتون ادامه یافت، و حال حاضر هنوز ادامه دارد. بر این اساس است که شما حزب جمهوریخواهی دارید که اساساً به دولت میگوید «از شر همهٔ این حمایتها راحت شو». این سیاست در اروپا نیز اجرا میشود مثلاً در بریتانیا بهدست «کامرون». برای من جالب است که ریگان مدتها است رفته، و تاچر نیز همینطور، اما ریگانیسم همچنان حضور دارد. آنها سیاستهای ریگان و تاچر را دو برابرش را اعمال میکنند.
و من فکر میکنم زمان برای انقلاب علیه آن ضدانقلاب فرا رسیده است، انقلابی که میخواهد جامعهای بسازد که در آن خدمات درمانی مردم کاملاً در نظر گرفته شده باشد، آموزش و پرورش دیگر خصوصی نباشد و برای همه رایگان و دولتی باشد. در واقع میخواهد سیستم اجتماعی نوینی را جایگزین سازد که با این سیستم موجود متفاوت است، سیستمی که صرفاً در جهت منافع یک درصد بالایی جامعه قرار دارد، آن یک در صدی که در این شهر، سالی ۳/۵۷ میلیون دلار درآمد دارد. باید اشاره کنم که آنها در یک روز معادل درآمد سالانهٔ صدهزار نفر که بهسختی برای زندگی تلاش میکنند، درآمد دارند. راستی چگونه کسی که سعی میکند با ده هزار دلار در سال زندگیش را بگذراند میتواند پول برای مراقبتهای بهداشتی، یا پول تحصیل بچههای خود را در دانشگاه پرداخت کند؟ چگونه کسی میتواند این کار را انجام دهد؟ بنابراین، این وضعیتی است که ۹۹ درصد جامعه در آن زندگی میکنند. از این جهت است که من فکر میکنم زمان بسیج یک اعتراض بزرگ فرا رسیده است. اما از آنجایی که مردم قدرت سیاسی را ندارند، از آنجائی که که آنها پول ندارند، همانطور که گفتم، باید این اعتراض را به خیابان ها کشید. این تنها راهی است که شما میتوانید در پیش بگیرید.
ایمی گودمن: فاکس نیوز سرآمد به اصطلاح شبکههای خبری است. بهتازگی، بیل اورایلی سیاستهای پرزیدنت اوباما را در مبارزه با فقر کوبیده است. بخشی از آنچه او گفته است:
«در یک جامعهٔ آزاد، مردم حق دارند احمق و ابله باشند، و دولت نمیتواند تربیت غیرمسئولانهٔ والدین را متوقف سازد. بنابراین، راه حل چیست؟ رئیس جمهور اوباما معتقد است که دولت فدرال باید با دادن پول به دست فقرا از راههای مختلف با این پدیده مقابله کند. مشکل اینجا است که بسیاری از فقرا غیرمسئولانه این پول را مصرف میکنند. میزان بالای اعتیاد به الکل و مواد مخدر و سایر مشکلات اجتماعی مقدار عظیمی از این کمکهای مالی را هدر می دهد. آمریکاییها سخاوتمندترین مردم روی زمین هستند ولی واقعیت این است که بازتوزیع درآمد به اقشار فقیر این مشکل را برطرف نمیسازد. بر اساس این طرح، مبلغی که دولت فدرال بهازای هر فرد فقیر هزینه میکند چیزی حدود ۲۱ هزار دلار است».
این پاسخ بیل اورایلی در فاکس بود. پروفسور دیوید هاروی؟
دیوید هاروی: در فاصلهٔ سالهای ۱۹۴۵ تا ۱۹۸۲، بالاترین نرخ مالیات هیچگاه از سطح ۷۰ درصد پائینتر نیامد. ریگان این مقدار را به ۳۰ درصد کاهش داد، و البته ما شاهد کاهش و کاهش و کاهش هرچه بیشتر آن هستیم. رشد اقتصادی از ۱۹۴۵ تا ۱۹۸۲، دو برابر نرخ رشد اقتصادی از آن سال بهبعد است. بنابراین این ایده که بهنحوی بیان میکند بازتوزیع درآمد به اقشار کم درآمد با رشد اقتصادی ناسازگار است، کاملا نادرست است. هیچ مدرکی برای آن وجود ندارد. شواهدی که وجود دارد این است که از سال ۱۹۸۲ ما شاهد افزایش بسیار زیاد در نابرابری درآمدها بودهایم. این چیزی است که عاید ما شده است. این تمام آن چیزی است که ریگانیسم میگوید.
بههرحال، من می خواهم چیزی را در این مورد متذکر شوم، و آن این است که ریگان سیاستهای جنگطلبانه را آغاز کرد. همانطور که میدانید، او مسابقهٔ تسلیحاتی را شروع کرد، کاهش نرخ مالیات برای ثروتمندان را اجرا کرد، و بدین ترتیب کسری بودجه را بالا برد. «چنی» بعدا بهنوعی گفت که «ریگانیسم به ما آموخت که کسری بودجه برای ما مهم نیست». و سپس، بعد از آن که کسری بودجه بالا و بالاتر رفت و قرض دولت بهحد کافی گسترش یافت، آن موقع «چنی» با تغییر موضع گفت: «ما باید برنامههای اجتماعی را قطع کنیم». بوش پسر چه کرد؟ او دو جنگ بیاساس را شروع کرد. اوهم نرخ مالیات برای ثروتمندان را کاهش داد، و قرارداد بزرگی را با شرکت های داروسازی بست و آنها را از پرداخت بدهی به دولت معاف کرد. و اکنون آنها می گویند: «ما باید برنامههای اجتماعی را قطع کنیم، و همچنین باید بودجه حفاظت محیط زیست را کاهش دهیم». بنابراین، آنها دارند این بازی را بهپیش می برند، و این بازی بهطور مداوم از سالهای اولیهٔ ۱۹۸۰ در حال اجرا بوده است. این بازی برای ایجاد جهانی است که در آن ثروتمندان کنترل همه چیز را در دست دارند، تمرکز قدرت در دست اندکی ثروتمند. این پدیده فقط مختص ایالات متحده نیست، ما شاهد اجرای همین پروژه در سطح جهان هستیم. منظور من این است که ما شاهد حکومت توانگران جهانی، که در اساس بر جهان حاکماند، هستیم.
و همانطور که گفتم، تنها راهی که شما میتوانید این قدرت را بهچالش بکشید جنبشهای وسیع تودهای است، که الان ما شاهد آن در اقصی نقاط جهان هستیم. ما شاهد جنبش های توده ای در بولیوی بوده ایم. ما جنبش های تودهای را در شیلی میبینیم. ما با جنبشهای تودهای در خاور میانه روبهرو هستیم. ما شاهد جنبشهای تودهای در حال ظهور در سراسر اروپا هستیم. و آغاز آنرا را در اینجا می بینیم. این تنها راهی است که ما میتوانیم این شرایط را تغییر دهیم.
ایمی گودمن: اسپانیا در حال حاضر …
دیوید هاروی: اسپانیا …
ایمی گودمن: در حال رفتن به یک رکود عمیق می باشد.
دیوید هاروی: کاملاً. خوب، این دوباره ریاضت است. هیچ مدرکی وجود ندارد که ریاضت در واقع باعث زدن تلنگر به رشد اقتصادی است. آنچه میبینید این است که انگلستان به شرایط رکود در رکود نزدیک میشود. اسپانیا به شرایط رکود در رکود وارد شده است. ایرلند، که در اجرای سیاستهای ریاضتی بسیار بیرحمانه عمل میکرد، در حال حاضر در رکود است. تنها بخشی از جهان که در حال رشد است، کشورهایی مانند آرژانتین، که با کاربست دقیقاً همان چیزی که «بیل اورایلی» آن را نفی کرد، یعنی بازتوزیع درآمد به اقشار کم درآمد جامعه، بهپیش میرود. و آنها رشد اقتصادی ۸ درصدی داشتهاند.
ایمی گودمن: آرژانتین که حاضر به پرداخت وامهای صندوق بین المللی پول نشد.
دیوید هاروی: تمام بدهی های خود ….
ایمی گودمن: بدهیهای خود، به طور کلی.
دیوید هاروی: بله، آنها اعلام کردند که اساساً تمام بدهیهای خود را که پرداخت نخواهند کرد. البته، همه به آرژانتین گفتند: «اگر شما از پرداخت بدهیهای خود سر باز زنید هیچکس دوباره در آنجا سرمایهگذاری نخواهد کرد». اما ارزش اضافی سرمایه میبایست به جایی برود، و آرژانتین بهصورت بالقوه یک کشور بسیار غنی است. بنابراین چند سال پس از آن، ناگهان پول شروع به بازگشت به آرژانتین کرد.
ایمی گودمن: من میخواهم به این ایدهٔ شهرهای شورشی برگردم. صحبتی با «استفان گراهام»، نویسندهٔ «شهرهای تحت محاصره: شهرسازی جدید نظامی»، داشتم که از چگونگی پاکسازی افراد بهاصطلاح نامطلوب ازمناطق شهری سخن میگوید:
«شهرستانها در ۲۰ یا ۳۰ سال گذشته، بهویژه در شمال امریکا، بسیار بیشتر پاکسازی شدهاند، بسیار بیشتر تحت کنترل در آمدهاند با طرح سئوالاتی که آستانه تحمل صفر دارند، با سئوالاتی که واقعا بار تهاجمی دارند از طرف پلیس جهت آن که آنهایی که به نوعی با طرز مدل زندگی شهری جور نیستند، مدلی که بر مصرف تمرکز دارد، بر تجارت متمرکز است، تصفیه شوند. بنابراین ما شاهد یک تغییر نیرومند در شهرها هستیم که خواهان اعلام بیخانمانی بهعنوان یک جرم، تکدیگری بهعنوان جرم، و یا مجرم کردن آنهایی است که به این شهر، که بهقول «نیل اسمیت» در نیویورک که آن را «شهر کینه توزان» نامیده است، شهری که بهشکل موثری مکانها را به اغنیا باز میگرداند، تعلق ندارند».
ایمی گودمن: پروفسور دیوید هاروی؟
دیوید هاروی: این پدیده نیز زمانی طولانی در جریان بوده است، تبعید واخراج مردم. این کار از راههای مختلفی اجرا میشود. یکی از راهها، البته، فقط بهسادگی بالا بردن اجارهها است. بنابراین هزینه آنقدر بالا است که مردم نمیتوانند اینجا زندگی کنند. بهعنوان مثال، مهاجرت مردم کمدرآمد از شهر نیویورک در جریان است چون این مردم دیگر نمیتوانند اینجا زندگی کنند. در نتیجه، آنها به شهرهای کوچک در پنسیلوانیا و مناطق بالای نیویورک میروند. آنها فقط بهعلت نگرانیهای مربوط به هزینههای بالای زندگی مجبور به خارج شدن از نیویورک شدهاند. این یکی از راههای اصلی است. البته برنامهریزی برای کوچاندن اقشار متوسط و کمدرآمد نیز دز جریان است که زیر نام برنامه توسعه شهری صورت میگیرد. شما شاهد گسترش دانشگاه نیویورک در برخی از محلات و استفاده از زمین مرغوب برای اهداف بخش خصوصی هستید، در صورتی که این املاک مرغوب برای استفادهٔ عموم در نظر گرفته شده بود. منتها اینجا از املاک مرغوب عمومی برای کوچ دادن مردم استفاده میشود. دانشگاه کلمبیا نیز تقریباً شبیه همین کار را انجام میدهد. بنابراین پدیدهٔ کوچاندن اقشار متوسط و کم درآمد در کل شهر در حال وقوع است. برای همین است که الان «منهتن» دروازهٔ بزرگی برای ثروتمندان شده است. این بهشدت شگفتانگیز است، بهویژه زمانی که میدانید اکثر مردم کم درآمد استطاعت زندگی کردن در اینجا را ندارند و باید به مناطق حومهٔ شهر کوچ کنند.
یک روز ساعت ۶ صبح من به فرودگاه کندی رسیدم و قطار «آ» را سوار شدم. قطار از محلهٔ جامائیکا میآمد و کاملاً پر بود. مسافران قطار را عمدتاً زنان، زنان رنگینپوست تشکیل میدادند که کاملاً خسته بهنظر میرسیدند. آنها ساعت ۶:۳۰ صبح به شهر میآیند و تلاش میکنند آن را از خواب بیدار کنند تا متقاضیان بتوانند در ساعت ۹ صبح قهوه خود را آماده داشته باشند و همه چیز برایشان حاظر و آماده باشد. اینها جزو افرادی هستند که سعی میکنند با سالی ۳۰ هزار دلار در سال گذران کنند و باید فرسنگ ها دورتر در جامائیکا زندگی کنند. آنها بههیچ وجه امکان زندگی در نزدیکی محل کارشان را ندارند و البته، هزینه حمل و نقل نیز بار قابل توجهی در زندگی آنها است. بدین ترتیب، این است آن شهری که ما در حال ایجادش در نیویورک هستیم. هنگامی که من در مورد حق مردم در این شهر صحبت میکنم، راجع به حقوق این افرادی که با قطار «آ» ساعت ۶:۳۰ صبح میآیند فکر میکنم، یعنی ایجاد شهر دیگری که در آن، آنها بتوانند نزدیک محل کار خود زندگی کنند، جایی که بتوانند کارهایی را که نیاز به انجام یک زندگی شایسته برای خود و فرزندانشان دارند، انجام دهند.
ایمی گودمن: شما مدت طولانی است که کتاب «کاپیتال» کارل مارکس، «سرمایه»، را تدریس میکنید، درست است؟
دیوید هاروی: بلی.
ایمی گودمن: توضیح دهید که کارل مارکس که بود و چرا لازم است که این کتاب را خواند؟
دیوید هاروی: او فردی واقعاً، واقعاً، واقعاً باهوش، زیرک، و فوقالعاده آگاه، یکی از آگاهترین افرادی که من تا بهحال راجع بهشان خواندهام، بود. او فلسفهٔ یونان را میدانست و بهنحو شگفتانگیزی دانشمند بود. در ورای اینها او یک متفکر انقلابی بود و چشم انتقادی بسیار قوی در مورد نحوهٔ کارکرد نظام سرمایهداری داشت. من از بدو تولدم کارم تحسین کارل مارکس نبود. من با این واقعیت دچار مشکل شده بودم که هیچکدام از تئوریهای اجتماعی دهههای ۶۰ و ۷۰ که من با آنها کار میکردم بنظر نمیآمد که کار کنند. در آن زمان بود که من شروع به خواندن کتابهای مارکس کردم و با خود فکر کردم، «اوه، این کار میکند. بله این همان چیزی است که اتفاق میافتد». بنابراین او دید فوقالعاده ای در مورد نحوهٔ کارکرد سرمایه دارد.
در واقع الان همهچیز بیشتر با هم جور در میآید. به ویژه پس از شدت گرفتن نئولیبرالیسم از دههٔ ۷۰، وقتی که به ما گفته شده بود بازار همه چیز را راست و ریست میکند، من مطالب مارکس را میخواندم. او در مورد منطق آنچه که در جامعهٔ بازار آزاد اتفاق میافتد صحبت میکرد. یکی از قضایایی که او توضیح میدهد این است که هرقدر شما به یک جامعهٔ بازار آزاد ناب نزدیکتر شوید بههمان نسبت جامعه قطبیتر میشود: آنهایی که از همه ثروتمندترند در بالاترین لایههای طبقاتی قرار میگیرند، و فرودستان، آنهایی که با بدترین استانداردهای زندگی گذران میکنند. و البته این همان چیزی است که در ۳۰ سال گذشته اتفاق افتاده است.
ایمی گودمن: و در ادامهٔ این تقکر، چرا شما فکر میکنید که این مسائل بههم وابسته است؟ چه شد که مارکس به فکر نوشتن این کتاب افتاد؟
دیوید هاروی: او این ایده را داشت. خوب یکی از چیزهایی که او دید این بود که گروهی از ابتدای قرن ۱۷ سعی کردهاند که در رابطه با سیستم سرمایهداری و مسایلی که در این جامعه وجود دارند، مطلب بنویسند و به این ترتیب مبحث جدیدی بهنام اقتصاد سیاسی ایجاد شد. افرادی مثل ریکاردو و آدام اسمیت و خیلیهای دیگر در این راستا گام برداشتند. بنابراین، من فکر میکنم او این تلاش واقعی آنها را برای توضیح مسایل دید، اما متوجه شد که آنها در توضیح مسایل برخی موارد را ندیدهاند. بههمین دلیل تصمیم گرفت که اقتصاد سیاسی آنها را نقد کند. حاصل آن نقد، درک آنکه چطور سرمایه داری عمل میکند را توسعه داد و دیدگاههای قبلی را با نظریات جدید جایگزین کرد. بنابراین مواد خامی که او بر مبنای آن منطق جدید خود را جایگزین ساخت همان نوشتهها و تئوریهای اقتصاد سیاسی گرفته شده از قرن ۱۶ بود. او بدین ترتیب توضیح داد که مبنای سیستم سرمایهداری بر چه اساسی است.
برخی مطالب واقعاً جالب در مورد دیوانگی مالی در این کتاب هست. برای همین، شما اگر میخواهید در مورد سرمایهٔ مالی بدانید، میتوانید به جلد سوم این کتاب مراجعه کنید.
بسیاری از چیزهایی که ما امروز داریم و روی آن تکیه میکنیم در واقع از طریق فرآیند مبارزهٔ طبقاتی، که در آن طبقه کارگر متحد شده و با اعمال فشار به دولت این خواستهها را گرفته است، بهدست آمده است. بنابراین، امنیت اجتماعی، بیمهٔ اجتماعی، و همهٔ آن چیزهایی که شما میدانید جمهوریخواهان در تلاش برای از بین بردن آنها هستند، این امکانات تماماً دستآوردهای جنبش کارگری است. البته این کار برای جمهوری خواهان بسیار سخت است، چون بسیاری از مردم این خدمات را در زندگی خود بسیار مهم میدانند.
از مقطعی بهبعد، فکر کنم بعد از سال ۱۹۴۵، بود که ما شاهد این اصلاحات در این کشور بودیم. برخی از این اصلاحات از یک جهت بسیار ضدکمونیستی بودند. اما از جهتی دیگر، برای آن که بتواند به شکوفایی اتحاد شوروی وافزایش احتمال ایجاد جایگزینی برای نظام سرمایهداری پاسخ بدهند، این اصلاحات را در نظام سرمایهداری انجام دادند تا جامعه نسبت به آنچه در سالهای دههٔ ۱۹۳۰ بود قدری عادلانهتر شود. بنابراین، اگر طبقه کارگر متشکل و نیز متحدان آن وجود نداشت، ما سطح زندگی امروزین خود را نمی داشتیم. و همینطور در واقع اهداف سیاسی ما نیز تغییر مییافت.